یومانی ، وبلاگ فروغی



شاه جم جاه کلامی که بیان فرماید

از کمال شرفش نقش نگین باید کرد

« دل ما را ز چه رو زار و حزین باید کرد

عاشقی کفر نباشد نه چنین باید کرد

بادهٔ صاف به یاران کهن باید کرد

نظر لطف به عشاق غمین باید کرد

ما گدایان را از درگه خود دور مکن

که ترحم به گدایان به از این باید کرد

از بر خسته دلان چند به تندی گذری

بعد از این مرکب آهسته به زین باید کرد

این چنین حسن و لطافت که تو داری تا

سجده بر آدم و حوا و به طین باید کرد

پرتو روی تو روشن کند این عالم را

پس از این روی تو با ماه قرین باید کرد

پرده از صورت زیبای تو باید برداشت

ماه رویان همه را پرده‌نشین باید کرد

همچو طاووس چو سرمست خرامی در باغ

توتیای مژه را خاک زمین باید کرد

روش کبک دری داری و چشم آهو

صید این قسم شکاری به کمین باید کرد


یومانی ، وبلاگ فروغی

این چار رباعی از شه تاجور است

کارایش دیوان قضا و قدر است

چون بنویسی دهندهٔ کام دل است

چون بسرایی برندهٔ هوش سر است

«امروز سوار اسب رهوار شدم

از بهر شکار سوی کهسار شدم

آن قدر به چنگ باز و تیهو آمد

کز کثرت قتلشان در آزار شدم»

«باران ز هوا هم چو سرشکم آید

وز آمدنش به دشت رشکم آید

زان راه که باریدن باران ز چه روست

آنجا که چو سیل از مژه اشکم آید»

«دیدار تو دیدنم میسر نشود

هیچم به تو ماه روی رهبر نشود

هر چند کز آتش غمت می‌سوزم

لیکن گویم که چون تو دلبر نشود»

«دوری تو کرد زار و رنجور مرا

بی روی تو دیو است کنون حور مرا

گر وصل تو بار دگرم دست دهد

در هر دو جهان بس است منظور مرا


یومانی ، وبلاگ فروغی

این غزل فرمودهٔ شاه است بشنو

تا به مهر آید دل پرخشم و کینت

«تابم از دل برد زلف عنبرینت

صبرم از کف برد لعل شکرینت

تنگ شکر از چه ریزد از دهانت

نقرهٔ خام از چه خیزد از سرینت

عارف شهر ار ببیند روی ماهت

بعد از اینش سجده باید بر جبینت

گر قرین در آسمان جویند مه را

می‌توان هم بر زمین جستن قرینت

شکر می‌گوید خدای آسمان را

هر که می‌بیند خرامان بر زمینت

تا بسوزانند صورت‌های خود را

کاش می‌دیدند نقاشان چینت

گر بریزد خون من بر آستانت

بر نخواهم داشت دست از آستینت

هر دو عالم را به یک نظاره کشتی

آفرین بر نرگس سحر آفرینت


یومانی ، وبلاگ فروغی

بگشای گوش هوش و بیا در سرای ما

بشنو کلام خسرو کشورگشای ما

«ساقی بیار بادهٔ سرخی برای ما

تا بگذرد ز چرخ برین جای پای ما

در ساکنان هفت فلک خواب و خور نماند

از نالهٔ شبانه و از های های ما

معشوق جام می به کفم داد و گفت نوش

وز خاطر غمین ببر این دم جفای ما

رحم آمدش به حال من و این سخن بگفت

خوش باش بعد از این که ببینی وفای ما

از آتش جهندهٔ عشقت جهان بسوخت

یک شعله هم گرفت به طرف قبای ما

در زندگی گذر نکنی سوی ما ولیک

رحمی به دل بیاور بعد از فنای ما

وقتی به ما گذر کنی ای سرو سیم تن

ما خاک گشته‌ایم و نیاید صدای ما

برخواستیم از سر کویت ز دست چرخ

یا رب که دیگری ننشیند به جای ما»


یومانی ، وبلاگ فروغی

ای بهشتی رخ طوبی قد خورشید لقا

بشنو این بیت خوش از خسرو جاوید لقا

« تو اگر پای به دشت آری شیران دژم

بگریزند ز پیش تو چو آهوی ختا»

با دو زلفت سخن از مشک ختن محض غلط

با دو چشمت مثل از آهوی چین عین خطا

چشم پر خواب تو هم خسته و هم خسته نواز

زلف پر تاب تو هم عقده و هم عقده گشا

هم فکندی سر یک قوم به شمشیر ستم

هم شکستی دل یک جمع به بازوی جفا

مدعا در دل من هیچ نماند از دهنت

بس که دشنام شنیدم به مکافات دعا

دوش حرفی زدم از گوشه به چمن

تا ننازد پس از این نرگس بی شرم و حیا

خون مژگان تو امروز گذشت از سر من

تا دگر پا نگذارم به سر کوی وفا

دست خالی نتوان رفت به خاک در دوست

قدمی همرهم ای چشم گهربار بیا

بر سر طالب اگر تیغ ببارد ز سپهر

نکند دامن مطلوب خود از چنگ رها

بی‌دل شیفته هرگز نخروشد ز گزند

عاشق دلشده هرگز نگریزد ز بلا

گر فروغی لب خسرو مددی ننماید

من کجا نکتهٔ شیرین شکربار کجا

شرف کعبهٔ اسلام ملک ناصردین

آن که جان آمده در حضرتش از بهر فدا

آن شهنشاه کرم پیشه که بر خاک درش

شیوهٔ بنده بود گاه دعا، گاه ثنا


یومانی ، وبلاگ فروغی

آخرین جستجو ها

S.HAMID.MOHAMMADI فروشگاه انلاین ساعت مچی الان خرید کن معرفی کالا فروشگاهی تخفیف دونی jikoti گروه فرهنگی،هنری آفتاب نوجوان بک لینک حرفه ای آموزش عکاسی اینجا همه چی هست